آواز های تنهایی

قطعات ادبی و اشعار سید

آواز های تنهایی

قطعات ادبی و اشعار سید

یادگاری

مانده ام که:

 نگاهت را بخوانم

              یا صدایت را؟

             ......

 

در ماندگاری بر ایمان خویشم

گرمی بوسه ای است

که

 پرده بر شک ام می کشد.

وقطره اشکی

       که انعکاس تصویر مرا

                  از گونه ات فرود می آورد!

بامن بگو ای دوست!

در نمناکی نگاهت

آبخور عشقی عتیق لانه دارد

یا

چشمه ای است از شوراب فریب

                 در سراب آرزوهای من!

رنگ اندیشه

....اندیشه ی امروزمان چه رنگ باشد بهتر است؟!رنگ دلمردگی ها را بزداییم. رنگ شادی هامان هنوز یادت هست؟ خدای من! رنگ رنگ شادی ها! چه زود از خاطر رفت! بیا --- بیا اندیشه کنیم. رنگ یک فردا را به خاطر بیاوریم!رنگ یک فردای نه چندان دور.همین فردایی که پشت پرچین ثا نیه ها چادر زده است را می گویم!.ما دست ها یمان هنوز رنگی است. اما کدام رنگ بهتر است را نمیدانیم! عجیب نیست. این همان ندانستن خوب است! بیا اندشه های دور را بی آنکه ازخاطر ببریم در پستوی هزار راز آرزو ها پنهان کنیم. و داشته باشیم تا بعد های نمیدانم چه وقت! اگر فرصتی بود باز می گردیم و می رویم سراغ رنگ های دیروز . اگر خاکی بود می زداییم. کنار آبی های امروز یا فردا میگذاریم و اگر تلاقی میان آبی ها را یافتیم آنجا دیواری بنا می کنیم. دیواری در تلاقی آبی های دیگر. پایان دیروز و امروز و فردا چند دیوار هست؟! کاش دیوار نباشد! کاش آبی آبی باشد. بی هیچ پریدگی رنگی! کاش....

از دیروزها

پای رفتن. پای موندن. پای حرف واستادن......دیدی آدمی چند تا پا داره!؟

چرا وقتی خسته می شی و پای راه رفتن نداری. و نمی تونی حتا یه قدم هم جلو بری! اونوقت خیلی راحت تازه معلوم هم نیست اینهمه قدرت رو از کجا میاری!؟ سریع بر می گردی به دوران کودکی! دوران بی مسوو لیتی! دورانی که تلخی ی شیرینی داره. دورانی که قهر و آشتیش به ثانیه  ها بنده و کینه ریشه نداره. میری و می چسبی به درخت آلوچه. انجیر . گردو ... یه وجب باغ برات چه بزرگه! هر جایی سرک می کشی. زن و مرد و دختر و پسر ... با کی می لولی براشون مهم نیست! بچه ای! چشمت پاکه مثل اندیشه ات....

می ری و سر به سر مرغا می زاری. کنار نهر خشکیده قورباغه ها رو می کشی / لونه گنجشکا رو خراب می کنی. به سگ همسایه سنگ می زنی . تو جاده ی خاکی فوتبالت که گل انداخت .یه شوت محکم میزنی/ شیشه ی  مغا زه حسین آقا هم که شکست مهم نیست. یکی هست که پولش رو بده! اگر چه یه توسری بابتش می خوری... آه از دست بابا هه کتک خوردن هم مزه داره. مثل دو ریالی اول صبح مدرسه ... آخ که چقدر دلم تنگ شده حتا واسه داد کشیدن باباهه و اسه نوازش بعضی شباش . واسه لبخند مستانه اش و اون بوی الکل وقتی که خوش بود و منو می بوسید.....

تو هم مثل منی. همه مثل همیم! همه کودی مون وقتی بزرگ می شیم رنگ می گیره. معنی پیدا می کنه! تموم سوراخ سمبه های خر کاری ها مون یادمون می مونه! خاله بازی ها.... شیطونی ها....عشق بازی ها.....

خدات چه پر رنگه. سبز سبز... امام زاده امام زاده است. به درخت حیاطش چه ایمانی داری! چقدر دوست داشتن رو دوست داری! اونقدر که می تونی دوست داشته باشی کینه رو نمی شناسی. خدات اونقدر بزرگه که همه جا با هات میاد! بعضی وقتا آرزوت اینقدر زیبا ست .بزرگ که میشی دلت می خواد قابش کنی و بزنی به دیوار... و آرزویی که وقتی بهش رسیدی! به خودت می گی کاش هیچوقت آرزو نمی کردی..... که یه روز بزرگ شی....

حالا پای رفتن .پای موندن و واستادن....

رفتن به کجا؟ موندن واسه چی . واسه کی؟ و واستادن سر کدوم عهد و پیمون نشکسته!؟ دیدی؟ یه جایی هست که آدم دیگه کم میاره. منم کم آوردم.... واسه همینه که بر می گردم. بر می گردم تا کنار کل های نرگس باغ مادر بزرگ... تا یکبار دیگه شبا با فانوس توی باغچه اش نقشه ی قتل حلزون ها رو بکشیم. اونا رو به سیخ بکشیم و تو زمین فرو کنیم تا عبرت دیگر حلزون ها بشه... که هیچوقت نشد!

... و این شبا تا بودن مادربزرگ همیشه بوی نفت فانوس و مرگ حلزون می داد. و آنوقت ها هم هیچوقت دلم برای هیچ حلزونی نسوخت...

هنوز دارم بر می گردم.بر می گردم تا سایه ی جا مانده ی دخترک همبازی دوران کودکی نگا هی بیاندازم و دوست داشتن را مزه کنم. دستانش را بیاد بیاورم. نگاهش را بیاد بیاورم و بوی عرق بچه گانه ی زیر گیسوانش را بشنوم و مست شوم ...

او هم یک روز بر می گردد. شاید خیلی پیشتر از من یا خیلی بعد تر از من... بر می گردد تا شاید خطوط رنگ پریده ی نقاشی حک شده بر دیوار خانه ی کاهگلی مادر بزرگ را که با هم کشیده بودیم نگاهی دیگر بیاندازد!... شاید برود سراغ تکه آجری که زیرش دم جدا شده ی مارمولک را قایم کرده بودیم. که قرار بود تبدیل به گنج شود؟!... یا برود دنبال صدای قرآنی که از کلاس مادر بزرگ هنوز در هوا موج می زند...و من از آن کلاس هنوز عینک زربینی باقاب سیاه و کش بسته ی مادر بزرگ را خوب بیاد دارم.

....فر فره های کاغذی. یادش می آید؟ چه درد شیرینی... وقتی سوزن فرفره به دستم فرو رفت و او گفت آخ... و من چه مردانه دردم را پشت بغض فرو خورده ام پنهان کردم..

... من هیچوقت پیش پدر گریه نکردم یادم نیست! پدر گریه هایم را ندیده بود اما یک روز وقتی چشمانش را بست ... و برای همیشه بست . گریه کردم. خیلی گریه کردم... حالا دیگر هر وقت دلم می گیرد فقط پیش او گریه می کنم. شاید چون چشماش دیگه باز نمیشه؟!

 

 

 

ادامه دارد...

 

 

 

 

 

دوستی

یک قطره اشک

یک دریا زندگی

و رهایی

            تا آنسوی تن.

من ویک قطره اشک

                  ای دوست!

- امشب در میهمانی هر چه غم بود

                           شادی را فریاد زدیم

                          بی هراسی از سکوت!

یک قطره اشک

یک دریا زندگی است

و رهایی

           -از این سوی دیوار های سیمانی

             تا آنسوی چپر های باغ خیال -

و رسیدن

      به بوی آشنای نر گس ها

 تنها با اولین کلام آخرینت

                          ـ دوستی -!

خیر مقدم

سلام به دوستان خوب

به زودی قطعات و اشعار سیپید در این وبلاگ نوشته خوا هد شد. از راهنمایی تمامی عزیزان استقبال می شود/